بزرگ مرد کوچولوی من

این روزهااااااااااا

1391/4/12 19:27
نویسنده : مونا
517 بازدید
اشتراک گذاری

به نام خدا...

سلام ...این روزها متاسفانه کمتر فرصت میکنم بیام ووبلاگ علی اصغر رو بروز کنم.....این روزها زمان خیلی سریع میگزره انگار همین دیروز عید بود..ولی الان ٤ماه گذشته وبهار با طراوت جاشو به تابستون گرم و خوشمزه با میوه های خوشمزه داده.....علی ما هم هرروز از قبل بزرگتر و بزرگتر میشه....دیگه بلده دوچرخه برونه....بلده سوره وشعر بخونه........دیگه درکش کامل شده وهمه چیز و بد وخوبو میفهمه و یک اقا شده به تمام معنا......اینروزها بیشتر متوجه میشم بچه چه نعمتی هست..وقتی علی خوابه یا با باباش میره بیرون از تنهایی دیوونه میشم..خیلی دوستش دارم..با اینکه مامان بداخلاقی هستم وخیلی علی رو دعوا میکنم وگاهی الهی دستم بشکنه تنبیهش میکنم ولی عاشقشم....علی جونم اگه اذیتت میکنم به خدا خاطر خودته عزیزم..پاره تنم....الهی قربونت برم..اخه خیلی شیطونی...............منم که اعصاب فولادی ندارم .........خدایا شکرت..ای مهربان..ای کریم....به همه اولاد سالم وصالح عطا من ..امین

 علی جونم نبینم گریه میکنی هااااااااا....

علی اصغرخیلی کم پیش میاد بخوره زمین وگریه کنه...پسرم چون خیلی مستقله دیروز وقتی از دسشویی میومد خورد زمین و بچم اونقدر تو بغلم گریه کرد که منم به گریه افتادم.اخه عاشقشم.....

اینم تقدیم به مرواریدهای باارزشی که از چشمهای خوشگلش افتاد رو بغل من......

 

 

اشك های خدا
در روزهای آفتابی

ابرها میخواهند ببارند

اما خدا اجازه نمیدهد

در شب های مهتابی

ابرها میخواهند ببارند

اما خدا اجازه نمیدهد

آن گاه اندوهگین و دلشکسته

به چشم های تو پناه میآورند

تو اجازه میدهی که آن ها ببارند

گریه میکنی و خدا در چشم های تو جاری میشود



پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)