بزرگ مرد کوچولوی من

خاطراااااااااااااااااات زیارت..............

1390/8/12 20:25
نویسنده : مونا
318 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دوستای گلم.....من با کمی تاخیر اومدم تا از خاطرات سفرمون برا وبلاگ بنویسم...اخه علی بعد برگشتن از سفر دوباره مریض شده بود و منم مشغول پرستاری ازش بودم............اول ایتکه واقعا جای همتون خالی بود و فوق العده خوش گذشت و همه رو هم دعا کردیم تا قسمت همتون بشهههههههههههه

چهارشنبههههه

امروز صبح زود از 7 من و علی بیدار بودیم......کمی از لوازم هامون رو جمع کردیم..کارای عقب افتاده رو انحام دادیم...امروز ساعت 2 پرواز داریم.....ساعت 12 ونیم از خونه بیرون اومدیم........مامان جون و عمه مرضیه هم اومده بودن ....زن عمو وامیررزضا هم بودن....رسیدیم فرودگاه و خاله شیرین و غزال وبهار هم اومده بودن......با همه خدا حافظی کردیم....اخ جووووووووووون بابایی و انا هم با ما هم سفر هستن...چقدر خوش میگزرهههههه.....بلاخره 2 سوار هواپیما شدیم.....منم که خیلی خسته بودم کمی ماکارونی دسپخت مامانم رو خوردم و لالااااااااااااا..........وقتی بیدار شدم دیگه رسیده بودیم و از ذوق زدم زیر گریهههههههههه.....خلاصهههههههه.....از قبل هتلمون رو رزرو کرده بود بابا یوسف...مستقیم رفتیم هتل الماس و من خیلی گرسنه بودم...غذا خوردم و اماده شدیم رفتیم حرم.......جاتون خالی خیلی خوب بود...به اقا سلام کردم و همه جا رو بوسیدم.........

 5شنبههههههههههه امروز هم مامانی وانا خیلی زود رفته بودن حرم ...وقتی من بیدار شدم همه اتاق بودن و اماده شدیم بریم سبحانه بخوریم.........بعدم بریم برا نماز ظهر حرم....وبعد هم رفتیم بازار الماس شرق............وای چقدر مامان و بابا برا من و خودشون خرید کردن ...حسابی خسته شده بودیم...رفتیم رستوران یک عالمه غذا خوردم............و اونجا کمی خرابکاری کردم.......و مامان و بابا رو اذیت کردم....هههههههههه(حالا بماند چی کار کردم)

 جمعهههههههههههه امروز وفات امام جواد بود....با مالمان و انا رفتیم حرم...مامان خیلی گریه میکرد...منم که خیلی غیرتی هستم هی مامان رو بغل میکردم میگفتم مامان چرا گریه میکنی؟؟؟؟؟وبا دستای کوچولوم اشکای مامان رو پاک میکردم....حرم اونقدر شلوووووووووووغ بود که انا رو گم کردیم...مامان خیلی مراقب بود تا من له نشم!!!!!!!!!!!! بعد اومدیم هتل و رفتیم رستوران نهار خوردیم و من وبابا خوابیدیم ومامان وانا رفتن خرید و بعد دوباره حرم و گردش و شام و لالاااااااااااا

شنبه............. امروز روز اخر سفرمونه.........اخ که چقدر زود تموم شد...هنوز از بوی حرم اقا سیر نشدم...هوای مشهد بارونی و مه الود بود..نمیدونید چقدر حرم زیر بارون و مه رویایی میشه....ادم احساس میکنه واقعا تو بهشته.............با تموم سختی امروز عصر با مشهد وامام رضا خداحافظی کردیم وبه طرف شهرمون پرواز کردیم..ولی هنوز هنوز دلمون رو تو حرم و رواقهای امام جاااااااااا گذاشتیم..... منم علی کوچولودر استانه مریضی هستم..طفلک مامان مونا که قراره دوباره مریض داری کنههههههههههههههه

واماااااااااااااا بعد سفر..... دوستای گلم از فردای شنبه علی دوباره لوزه اش چرک کرد وشدید سرفه میکرد...دوباره رفتیم دکتر و بازم امپووووووووول..طفلک بچم داغون شدههههههههههههه.....لعنت بر این لوزهای بیتربیت!!!!!!!!!! امروز کمی بهتره..چند شب بود اصلا نخوابیده بودیم..امروز فرصت کردم بیام و بنویسم خاطرات رو....امیدوارم همگی شاد و سلامت باشید.....بوس

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان ایلیا
12 آبان 90 21:13
سلام زیارتتون قبول درگاه حق خانمی عکس علی کوچولو رو بذار من عاشق اسم علیم خدا حفظش کنه