بزرگ مرد کوچولوی من

درد دل های مادرانههههههههههههههههههههه

1389/12/10 12:16
نویسنده : مونا
358 بازدید
اشتراک گذاری

ای خداااااااااااااااااااا خسته شدم از دست این شیطون بلاااااااا

علی جون خیلی شیطون شدی....واقعا اذیتم میکنی......چون ادم تو داری هستم فقط میتونم اینجا درد دل کنم.......زیادم نمیتونم با بابا یوسف حرف بزنم اون خودش یک عالمه فکر وخیال داره.......زندگی رو دیگه به حدی رسوندیم که وقتی تو خوابی یعنی برای ما تولد دوبارههههه.........اخه چرا این قدر ناارومی؟؟؟؟دیگه امروز دل و زدم به دریا و دیروز بعد ماجراهای خونه خاله راضی قراره امروز ببرمت ب یک روانپزشک کودکان تا تکلیفم با تو و خودم روشن بشه..........اخ که چقدر بچه داری سختههههههه...تازه اگه میدونستم این قدر مسئولیت داری هرگز راضی به دنیا اومدنت نمیشدم!!!!!!!!!!ناشکری نشه ولی واقعا دیگه خسته شدیم.....

خدایا خودن کمک کن.......امروز ساعت۳ قراره ببرمت دکتر.......

شرح حالی از وضعیت کنونی علی!!!!!!!!!

نمیدونم چرا ارامش نداری/////همیشه در حال ورجه وورجه هستی......با همه چیز کار داری......از قابلمه گرفته تا فرش خونه.......باید همیشه در حال خرابکاری باشی.....نشستن برات مفهومی نداره......فکر کنم تو این ۲ سال یک دقیقه ننشسته باشی........وای دق کردم از بس غررررررر زدم........خوش به حال مادرایی که بچه های اروم دارن...........گریهههههههههههه

عصر میام ماجرای دکتر ونتیجه رو مینویسم.....اخ که دلم کمی سبک شد

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان غزل
21 اسفند 89 19:59
مونا جون بچه دیگه اینقد گیر نده به این نی نی خوشمل.