بزرگ مرد کوچولوی من

علی میدونی با اینکه بعضی وقتها شدیدا دعوامون میشه ولی چقدر عاشقتم؟؟!!

1390/4/28 15:41
نویسنده : مونا
556 بازدید
اشتراک گذاری

خراشهای عشق...! 

در یک روز گرم تابستان پسر کوچکی با عجله لباسهایش را درآورد و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت. مادر به کودکش نگاه میکرد و از شادی کودکش لذت می برد.

در همان لحظه مادر ناگهان تمساحی را دید که به سوی فرزندش شنا می کرد.  وحشت زده به سوی دریاچه دوید و با فریاد پسرش را صدا زد. پسر سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود...

 

تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت و به زیر آب کشید. مادر از راه رسید و از روی اسکله بازوان پسرش را گرفت. تمساح پسر را با قدرت می کشید ولی عشق مادر به کودکش آنقدر زیاد بود که اجازه نمی داد پسر در کام تمساح رها شود.

 

کشاورزی که در حال عبور از آنجا بود صدای فریاد مادر را شنید. به طرف مادر دوید و با چنگک محکم بر سرتمساح زد و او را فراری داد.پسر را سریع به بیمارستان رساندند. . .آرواره های تمساح پاهایش را سوراخ کرده بود...دو ماه گذشت تا پسر بهبود پیدا کند

 

بعداز بهبودی پسر خبرنگاری که با کودک مصاحبه می کرد از او خواست تا جای زخم هایش را به او نشان دهد.پسر شلوارش راکنار زد و با ناراحتی زخمهایش را نشان داد.سپس با غرور خراشهای بازوهایش را نشان داد و گفت: این زخمها را دوست دارم.اینها خراشهای عشق مادرم هستند.!!

 

باور کنید با این مطالب نمیخواستم کسی رو تحت تاثیر قرار بدم.آخه خودم با خوندن اینها اشکم در می...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

بابا هومن
28 تیر 90 18:38
سلام ممنون که به ما سر زدید ممنون که لینک می کنید منم لینکتون می کنم ممنون میشم به ما رای بدید کدمون 130
زينب عشق مامان و بابا
29 تیر 90 13:16
سلام قشنگ بود از خداوند سلامتي همه مادران را خواستاريم ممنون كه به ما سر زديد بروزم
عمو روحانی
11 خرداد 91 7:31
سلام. خیلی خوبه . اما این آهنگ غمگین چرا ؟.کودکان باید شادتر باشند .