مبارک مبارک گل پسرم تولدت مباررررررررررررررررررک......
در ستاره بارانِ میلادت
میان احساس من
تا حضور تو
حُبابی است از جنس هیچ
از دستان من
تا لمس نگاه تو
آسمانی است به بلندای عشق
جشن میلادت را به پرواز می روم
دراین خانگی ترین آسمانِ بی انتها
آسمانی که نه برای من
نه برای تو
که تنها برای “ما” آبیست
علی جونم ایشالله ١٢٠ ساله بشی....مرد بشی...داماد بشی...ایشاللههه
خاطراااااااااات تولد سال ٩٠
سلام گل پسرم و خاننده های وبلاگ علی اصغرم........با پوزش فراوان به خاطر دیراپ کردن وبلاک علی ....بخصوص موضوع تولدش.....
درست از یه هفته مونده به تولد علی در حال اماده شدن برا تولدش بودیم....یه هفته قبل کارتهای دعوتش رو پخش کردیم و منم خدا خدا میکردم که علی مریض نشه و برنامه ها بهم نریزه............
بابا یوسف علی هم تو این شلوغی هوس عوض کردن لوازم اشپزخونه رو کرده بود وخلاصه از یخجال گرفته تا ماشین لباسشویی و .....رو عوض کردیم و من چی کشیدم بماند.
..تموم اشپزخونه رو با لوازم داخل کابینتها رو شستم و تمیز کردم و هزار تا کار دیگههههههههههههه....خلاصه تولد علی که جمعه بود...مهمونها برای صرف نهار و کیک وعصرونه دعوت بودن......تا ٥شنبه همه کارای خونه تموم شد و دسرهاهم اماده بودن........مونده بود پیش غذاها و غذا و مرباها و.......از ٥شنبه هم افتادن به پخت و پز و اشپزی.....................خلاصهههههههه
جمعه صبح از ساعت ٧ بیدار بودم و سالاد و غذا ها رو اماد ه میکردم.........البه اول قرار بود مهمونها رو نهار ببریم رستوران....ولی بعدا بنا به دلایلی من قبول نکردم و گفتم پس کدبانوگری من کی قراره به نمایش گذاشته بشه؟؟؟؟؟هههههههههههههههههه
ولی کباب رو بیرون سفارش دادیم......منم برا پیش غذا کوکوی لوبیا....با مافن سوسیس و پ
یراشکی گوشت و دسر زله با بستنی توت فرنگی و چند نوع مربا وسالاد و سوپ خامه ای تدارک دیده بودم..تقریبا ٥٠ نفر برا نهار مهمون داشتیم........عصر هم یه ٢٠ نفری اضافی شدن برا عصرونه......برا عصرونه هم ساندویچ و شیرینی و نوشابه و کیک ومیوه و اجیل.................................
شب ٥ شنبه بابا یوسف کلی بادکنک و زرهای خوشگل سالن رو تزیین کرد.............جمعه از ساعت ١١ یواش یواش مهمونهامون اومدن و دیگه خونه شلوغ شد و خداروشکر منم کاملااااااااا اماده بودم.....سر ساعت ٢نهارو کشیدیم........جاتون خالی بخور بخور تا ٣ ادامه داشت..................بعدضرفها رو جمع کردیم و اماده شدیم تامهمونهای عصرمون هم بیان و تولد رو شروووووووووع کنیم........
بلخره عصر ساعت ٧ تولد تموم شد و مهمونها همگی رفتن.......ویک عالمه کادوهای خوشگل برا علی و مامان علی(خودم)جمع شد ومن موندم و دوباره یک عالمه کار و ظرف و بریز بپااااااااااااش.......
من و علی که از خستگی داشتیم بیهوش میشدیم..........شب ساعت ٩ خوابیدیم.....دی
شنبه صبح با یه کارگر تونستم خونه رو جمع و جور کنممممممممممم......هنوزم تا چندروز قبل نتونسته بودم خستگی درکنم و بیام وبلاگ علی رو اپ کنم..........همه دعکسها تو دوربینه و باید فرصت کنم بریزم تو کامی و بزارم وبلااااااااااااااگ...که فکر کنم یه سالی طول بکشه..هههههههههههههههههههههههه
خبرررررررررررررررررررر دوم
بلخره بعد از مدتها انتظار اگه خدا بخاد قراره هفته اینده راهی کربلا بشیم........ولی متاسفانه نمیتونم علی رو با خودم ببرم.........به خاطر ناامنی و مریضی وسردی هوا...قراره علی پیش مامانم بمونه.......از الان خیلی دپرس هستم و نمیدونم چطوری قراره از علی جدا بشم........
از طرفی هم دل تو دلم نیست که قراره کربلا رو ببینم.......اگه دیگه نتونستم بیام و وبلاگ علی رو اپ کنم از متون حلالیت میطلبم و فعلااااااااااااااااااااا خدا حافظ..