بزرگ مرد کوچولوی من

درپاسخ به اون مهمون بی ادب که اومده و واقعا براش متاسفم...........

با سلام .......................... تشکر میکنم از تمام کسانی که دوست دارن و به وبلاگ پسرم علی اصغر تشریف میارن...........ولی دوستای گلم هیچ اجباری نیست که بیایید و اگه وبلاگمون رو نمیپسندید تحمل کنید.........در پاسخ اون فرد مریضی ک اومده و عکس پسرم علی اصغر و مسخره کرده و تو کاری که بهش اصلا مربوط نیست فضولی کرده باید بگم ..براش متاسفم وامید وارم به حق امام رضا و این شبهای قدر چه زن باشه چه مرد خدا یه بچه خل بهش عطا کنه تا یاد بگیره تو کاری که بهش مر بوط نیست فضولی نکنه و به اون مربوط نیست کی اسم وبلاگش رو چی میزاره...مهم اینه که اینقدر جرات داشته باشه تا اسم و ادرسش رو قایم نکنه و جوابش رو مستقیم بگیره..............امیدوارم به زودی شفات رو...
28 مرداد 1390

امروز میخوام چند تا از دوستامو براتون معرفی کنم...........

دختر خاله های خوشگلم رو که میشناسید.........غزاله و بهاره جوووووووووووووووون حالا میخوام پسر عموم امیر رضا رو براتون معرفی کنم...........یوهوووووووووووووووووو امیررضا اون پسر سبز پوشه و بنده هم که عروسک دستمه.....این عکس مربوط به مهر 88 در مشهد هستش...........وای چه کوچولو بودیم هااااااااااا ...
29 تير 1390

علی میدونی با اینکه بعضی وقتها شدیدا دعوامون میشه ولی چقدر عاشقتم؟؟!!

خراشهای عشق...!   در یک روز گرم تابستان پسر کوچکی با عجله لباسهایش را درآورد و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت. مادر به کودکش نگاه میکرد و از شادی کودکش لذت می برد. در همان لحظه مادر ناگهان تمساحی را دید که به سوی فرزندش شنا می کرد.  وحشت زده به سوی دریاچه دوید و با فریاد پسرش را صدا زد. پسر سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود...   تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت و به زیر آب کشید. مادر از راه رسید و از روی اسکله بازوان پسرش را گرفت. تمساح پسر را با قدرت می کشید ولی عشق مادر به کودکش آنقدر زیاد بود که اجازه نمی داد پسر در کام تمساح رها شود.   ...
28 تير 1390

تابستان 90...........................

امروز دیگه تقریبا در اواخر تیرماه قرار  گرفتیم..........................منم که کمی تنبل تشریف دارم هنوز امروز بعد تقریبا ٢ ماه میخوام وب پسر بیچارم رو اپ کنم.........وای ببخش علی جون...سرم خیلی شلوغ بود................. بعد چهلم عموی جوونم که خیلی هم ناگهانی فوت کرده بود تصیم گرفتیم برای عوض شدن حال و هوامون یه سفر شمال بریم..........که شنیدن خاطرات سفرمون خالی از لطف نیست................................. سفر چند روزه شمال با خاله جون و بابایی جونم اینااااااااااااااااااااااااااااااا جاتون خالی....................سه شنبه شب فکر کنم ١٥ تیر بود دیگه حرکت کردیم به طرف بندر انزلی................................اخ جون دخمل خاله هام هم ق...
27 تير 1390

همسرم..............ای مهربانم...............

همسرم........ این روزها که به شدت مشغول زندگی کردن هستیم و زندگی کردن از یادمان رفته به یاد روزهای قبل افتادم..............روزهایی که مشغله تو اینقدر زیاد نبود...................اینقدر خودت رو اذیت نمیکردی......................اه ه ........که روزها چقدر زود میگذرد..........روزهای قبل تولد علی فرصت زیادی برامون وجود داشت ...ولی الان من که مشغول علی هستم...تو هم به قول خودت شدیدا در حال چرخاندن چرخ زندگی..........................ولیما به خدا خودت رو خیلی بیشتر از پولت دوست داریم ها!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!کمی کمتر خودتو عذاب بده...ولی به کی میگی................ این متن رو به بهترین همسر دنیام تقدیم میکنم.................... قشنگ ترین ت...
30 خرداد 1390

بدون عنوان

آنگاه که غرور کسی را له می کنی، آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی، آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی، آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ، آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی، آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری ، می خواهم بدانم، دستانت رابسوی کدام آسمان دراز می کنی تابرای خوشبختی خودت دعا کنی؟ سهراب سپهری گل اگر خار نداشت دل اگر بی غم بود اگر از بهر پرستو، قفسی تنگ نبود زندگی، عشق، اسارت، قهر، آشتی، همه بی معنا بود... ...
28 خرداد 1390