بزرگ مرد کوچولوی من

مادرم روزت مبارک........................

روز مادر يعنی به تعداد همه روزهای گذشته تو، صبوری! روز مادر يعنی به تعداد همه روزهای آينده تو ،دلواپسی! روز مادر يعنی به تعداد آرامش همه خوابهای کودکانه تو، بيداری ! روز مادر يعنی بهانه  بوسيدن خستگی دستهايی که عمری به پای باليدن تو چروک شد روز مادر يعنی بهانه در آغوش کشيدن  او که نوازشگر همه سالهای دلتنگی تو بود روز مادر يعنی باز هم بهانه مادر گرفتن....        ...
3 خرداد 1390

هفته پایانی اردیبهشت.................................

این روزها چقدر زود میگذرند................مثل اینکه همین دیروز بود که منتظر عید بودیم...به همین سادگی 2 ماه گذشت.....................................این هفته که در رو داریم هفته تقریبا شلوغی خواهد بود...................تو این هفته روز مادر داریم...قراره سه شنبه یا چهار شنبه مادر شوهرم مهمونی داشته باشه.....پنجشنبه هم که دوباره میریم خونه مامانم اینا.......... فعلا امروز تصمیم دارم برم برا مادرم کادو بگیرم..................تصمیم دارم براش یه چادر طلاکوب بگیرم....قیمت کردم حدود 50 تومنه..........از بابت مادر شوهرم خیالم راحته.....اخه شوشو خودش میخره.....نه اون برا خرید مادرم دخالت میکنه نه من!!!!!!!!!!!!! حالا دل تو دلم نیست ببینم این گل پ...
28 ارديبهشت 1390

باران بهاری

چترها را ببندیم... و به ضیافت قطره های باران برویم... و بگذاریم باران گناهانمان را... از ریشه بشوید... نگاه خسته مان را... زیر باران تازه کنیم... چرا که فردا موسم طلوع پاک رویا هاست... چتر ها را ببندیم... باران بدون سر پناه زیبا تر است... ...
27 ارديبهشت 1390

پسرم در صفحات کوتاه و بلند زندگی هر چه میتوانی باش اماااااااااا.............

اگر نمی توانی بلوطی بر فراز تپه ای باشی، بوته ای در دامنه ای باش   ولی بهترین بوته‌ای باش كه در كناره راه می‌روید اگر نمی‌توانی بوته‌ای باشی، علف كوچكی باش و چشم‌انداز كنار شاه راهی را شادمانه‌تر كن اگر نمی‌توانی نهنگ باشی، فقط یك ماهی كوچك باش ولی بازیگوش‌ترین ماهی دریاچه همه ما را كه ناخدا نمی‌كنند، ملوان هم می‌توان بود در این دنیا برای همه ما كاری هست كارهای بزرگ كارهای كمی كوچكتر و آنچه كه وظیفه ماست چندان دور از دسترس نیست اگرنمی‌توانی شاه راه باشی، كوره راه باش اگر نمی‌توانی خورشید باشی، ستاره باش با بردن و باختن اندازه ات نمی گیرند...
27 ارديبهشت 1390

کودکم کودکی کن که وقتی بزرگ شوی............................

کاش کودک بودم تا بزرگترین شیطنت زندگی ام نقاشی روی دیوار بود ای کاش کودک بودم تا از ته دل می خندیدم نه اینکه مجبور باشم همواره تبسمی تلخ برلب داشته باشم   ای کاش کودک بودم تا در اوج ناراحتی و درد با یک بوسه همه چیز را فراموش می کردم   ...
24 ارديبهشت 1390

در راه عشق حواست باشه!!!!!!!!!!!!!!!!

هیچگاه نگذار در کوهپایه های عشق کسی دستت را بگیرد که احساس میکنی در ارتفاعات آنرا رها خواهد کرد وقتی تو نیستی چقدر دل تنگ می شوم گاهی. خیلی زیاد. و این دلتنگی می بردم تا ترس. یک ترس دائمی که نکند این دلتنگی ها همیشگی بشود به یاد آرزوهایم سکوتی میکنم بالاتر از فریاد… تا چشم ها را بستم آرزویم تو شدی فکر رفتن کردم سمت و سویم تو شدی تا که لب وا کردم گفتگویم تو شدی در میان سکوت شبهایم جستجویم تو شدی زیر باران پر احساس خیال شستشویم تو شدی
24 ارديبهشت 1390

میدونی چرا همه دوستت دارن؟؟؟؟!!!!!!!!

 بچه ها به پنج دليل دوست داشتني اند: 1_گريه مي كنند چون گريه كليد بهشته. 2_قهركه مي كنند زود آشتي مي كنند چون كينه ندارند. 3_چيزي كه مي سازند زود خراب مي كنند چون به دنيا دلبستگي ندارند. 4_با خاك بازي مي كنند چون تكبر ندارند. 5_خوراكي كه دارند زود مي خورند و براي فردا نگه نمي دارند چون آرزوهاي دراز ندارن   ...
22 ارديبهشت 1390

برنامه اخر این هفته علی اقااااااااااااااااا

امروز 5شنبه هستش وطبق معمول میریم خونه انااااااااااااااااااا.......................... .منم که عاشق خونه بابایی و انایی................میدوم میرم با دخمل خاله هام بهاره و کلاله(عزاله)تو حیاط تاب بازی میکنم................. ....میدونید اخه من عاشق دخمل خاله هام هستم بخصوص بهاره ..اخه اونم 5 سال داره سنش به من میخوره...........باید راجبش فکر کنم برا اینده کیس خیلی خوبیه!!!!!!اخه خوشمله تا شب بدو بدو و سر صدا...............شبم باید برگردیم خونه..........گریهههههههههههه خونه انا حرف حرف منهههههههههه!!!!!!!!!!!!!!!!!اخه من فعلا نوه اخری هستم............ فررررررررررررررررررررردا هم میرم خونه مامان جون..................
22 ارديبهشت 1390

صندوقچه مادرانه.................

پسرم قشنگم علی اصغر جان...................... این روزهایزیبای بهاری که میگزرد هر روز تو هم بزرگتر وشیرین ترمیشوی.........شیرین زبانیهایت هر روز بیشتر میشود.....................دیشب که با انات داشتم تلفنی حرف میزدم همش گیر داده بودی ک با بابایی حرف بزنی................بلاخره تلفن رو گرفتی همین که صدای بابایی رو شنیدی گریههههههههههههههههههههه................. که بابایی بیاد بریم دردرییییییییییییییی.................... .اونقدر گریه کردی که تلفن رو قطع کردم......هنوز نیم ساعت نگزشته بود کهه بابایی بستنی گرفته بود ساعت 10 شب اومد دیدن جنابعالی.... .....بابایی مهربون میگفت دلم کباب شد بچم داشت گریه میکرد......!!!!!!!!!!!!! ...
22 ارديبهشت 1390