بزرگ مرد کوچولوی من

عید قربان مبارککککککککککک...

سلام.....اومدم عید قربان رو به تموم دوستای گلم تبریک بگم....بخصوص به همسرم و پسرم علی.....پسرم عید مبارک....ایشالله حاجی بشی خودم بیام پلوت رو دم کنم!!!!!!!! و فدیناه بذبح عظیم» .... و اینگونه خدا خواست قربانی تا عاشورا به تأخیر افتاد....     عید قربان ، پر شکوهترین ایثار و زیباترین جلوه ی تعبد در برابر خالق یکتا بر شما مبار ک     همزمان با عید قربان دلت را قربانی محبت ،عشق ،صمیمیت و مهربانی من کن     عید سعید قربان ، جشن «تقرب» عاشقان حق مبار ك     همزمان با عید قربان دلت را قربانی محبت ،عشق ،صمیمیت و مهربانی من کن     روز اوج بندگی ...
15 آبان 1390

علی و مدرسهههههههههههه

این عکس مال روزی هست که از جلوی مدرسه میگزشتیم و علی وقتی دید پسرها دارن توپ بازی میکنن رفت تو مدرسه و هر کاری میکردم نیومد!!!!!!!!!!!!!!!!هههههههه اینم عکس علی وقتی میره رستوران ....عاشق ماست و سیر ماست هستش.........نوش جووووووووون ...
14 آبان 1390

عکس

اینم چند تا عکس از علی اقااااااااااااااااااا   ...
14 آبان 1390

خاطراااااااااااااااااات زیارت..............

سلام دوستای گلم.....من با کمی تاخیر اومدم تا از خاطرات سفرمون برا وبلاگ بنویسم...اخه علی بعد برگشتن از سفر دوباره مریض شده بود و منم مشغول پرستاری ازش بودم............اول ایتکه واقعا جای همتون خالی بود و فوق العده خوش گذشت و همه رو هم دعا کردیم تا قسمت همتون بشهههههههههههه چهارشنبههههه امروز صبح زود از 7 من و علی بیدار بودیم......کمی از لوازم هامون رو جمع کردیم..کارای عقب افتاده رو انحام دادیم...امروز ساعت 2 پرواز داریم.....ساعت 12 ونیم از خونه بیرون اومدیم........مامان جون و عمه مرضیه هم اومده بودن ....زن عمو وامیررزضا هم بودن....رسیدیم فرودگاه و خاله شیرین و غزال وبهار هم اومده بودن......با همه خدا حافظی کردیم....اخ جووووووووووون بابای...
12 آبان 1390

ما دوبااااااااااااااااااره دعوت شدیم هااااااااااااااااااااااا

سلا..م........امروز سه شنبه سوم ابان هستش..................قراره ایشالله فردا بریم مشهد..پابوس امام رضااااااااااااااا.......میدونید پاقدم پسرم خیلی خوب بوده........اخه از سال ٨٧ ٤ بار عازم مشهد شدیم با علی کوچولو....این دفعه هم پنجمین باره ایشالله................. اماااااااااااااام رضاااااااااااا امام مهربانم اونقدر دوستت دارم که فقط خدااااااااااا میدونه......اونقدر توسط شما از خدا حاجت گرفتم که خدا میدونه..امام من سلامتی علی رو از شما خواستم و خدا عطاااااااااااا کرده....همیشه وقتی وارد مشهد میشیم و اروم اروم به فلکه اب میرسیم و از تو تاکسی حرم زیبای طلائت ظاهر میشه یه ارامش عجیبی تموم وجودم رو سیراب میکنه.........دیگه تو ملک تو غم و درد...
3 آبان 1390

کودکم روزت مبااااااااااااااااااااااااااااااارک..................

میلاد امام رضااااااااااااااااااااو روز کودک مبارک.................. پسرم.........این سومین روز کودک هست که در کنارمی و برایت تبریک میگم................دوست دارم بزرگ بشی و روزی برسه که روز پدر رو بهت تبریک بگم نازنینم..............امروز روز میلاد امام رضا ع هم ههستش.....امام مهربونی که من عاشقشم.......هر موقع دلم تنگ بشه......هر موقع وضع روحیم خراب باشه به حرمش پناه میبرم.............یه خبر خوشم برات دارم....سورپرایززززززززززز......قراره هفته اول ابان بریم مشهد....هورااااااااااا..این سومین سفرت به مشهد هستش..........فعلا خوابم میاد برم بخوابم میام دوباره برات مینویسم....بای وبوس اینم عکس وقتی کوچولو بودی حرم امام رضاااااااااا ...
17 مهر 1390

پایان دوران سخت بیماری به لطف خدااااااااااا

پسرم و خوانندگان عزیز وبلاگ بلاخره به لطف خدا روزهای سخت بیماری علی داره تموم میشه و از خدا میخوام تموم بچه های مریض کوچولو رو شفااااااااا بده...امین وامابقیه ماجراااااااااااااااا تا اونجا براتون نوشته بودم که جمعه کمی حال علی بهتر شده بودووضعیت کمی سفید بود........ولی چشمتون روز بد نبینه .....شنبه صبح که از خواب بیدار شدیم علی دوباره شروع کرد به گریه کردن....خدای من.........طوری گریه میکرد که نتونستم ارومش کنم.. ..زنگ زدم به همسرم.....بابا ی علی اومد و علی رو چند جا بردیم وووووووووووووووو....بلخره چند تا عکس و....فهمیدیم لوزه های علی چرک کرده و دکتر بههش ٥تا پنی سیلین داد و شربت و.... اومدیم خونه خسته و کوفته..طفلک بچ...
13 مهر 1390

بیماری علی کوچولوووووووووو

سلام... الان که دارم برات مینویسم نازنینم هوا ابری هستش و نیم ساعت پیشبارون زیباییدر حال باریدن بود. .......تو عزیزدلم هم اروم خوابیدی.............الهیکه فدات بشم..درست ازاخر شهریور مرضی.....4 بار بردمت دکتر..گلوت چرک کرده و سرفه های وحشتناکی میکنی امروز ظهر اونقدر گریه کردی که منم باهات شروع به گریه کردم..............وضعیت روحی من وقتی تو مریضی خیلی خراب میشه.......فقط گریه میکردی ظهر تا اینکه بابا اومد و گفت پاشو دوباره نه چهار باره بریم دکتر!!!!!!!!!!!!!!!!!! تازه من خودم هم ازشدت فشار عصبی مریض شدم..گلوم خیلی درد میکننه... .هر سه تایی رفتیم دکتر......دکتر وقتی فهمید چهارتا دکتر بردمت دعوام کردولی وقتی وضعتو دید ...
8 مهر 1390